متاسفانه مي بينيم با کساني چون شما درگير هستيم
البته موجوداتي نظير شما ارزش پاسخ گويي ندارند
ولي با يه حساب سرانگشتي ميتوان فهميد که آقاي خامنه اي از راه امام به شدت فاصله گرفته و با جمع آوري اشخاصي در بسيج ، بسيج را به نماد مفت خوري و در چند وقت گذشته به نماد مفت خوري و کشتن مردم تبديل کرده است
و احمدي نژاد نيز از هيچ کمکي در اين راه دريغ نکرده؛
که با انتخاب پرچم ايران (بغير از رنگ انتخاباتي خودش) مردم شريف ايران را ناراحت نموده و با تعلق دادن اين پرچم به گروهي خاص چيزي جز تخم نفاق را نکاشته است
بذرپاش اين نفاق احمدي نژاد و باغبان آن شخصي جز آقاي خامنه اي نمي باشد
حال ما نيز خوشحاليم که مردم خودشان را از صف بيگانگان و اغتشاشگران مثلا سبز جدا نموده و اعتراضات خود را با راهپيمايي و تجمعات پرشکوه بيان مي کنند
قال رسول الله(ص)
الملک يبقي مع الکفر ولا يبقي مع الظلم
جالب که اين ايه شريقه چقدر در ايران مصداق پيدا ميکند!
نصرو من الله و فتح القريب
مرگ بر اين دولت مردم فريب
... در اوج نا اميدي ...
ميخواهم از آقاي احمدي نژاد ، احمدي مقدم ، احمد رضا رادان و همه همفکران آنها که جايگاهشان فقط دره سوات پاکستان در کنار برادران طالباني است بپرسم چرا با جوانان اينگونه مي كنند ؟؟؟
گشتهاي امنيت اخلاقي همچنان جوانان بي دفاع را صيد مي كنند
چهارراه وليعصر تهران- روز پنجشنبه 31ارديبهشت 88- ساعت 17
تقاطع خيابان انقلاب و وليعصر مانند هميشه شلوغ و پرترافيك است. عده اي با موتورسيكلت گاز مي دهند و تعدادي نيز در ضلع جنوبي چهارراه، در كنار يكي از اصلي ترين كانونهاي فرهنگي كشور، يعني ساختمان تئاتر شهر در انتظار باز شدن درب اصلي سالن هستند تا نمايش مذهبي "شعله در زمهرير" كاري از محمد رضا مداحيان را ببيند. تعدادي از جوانهاي ايراني نيز با كيف و كتاب در دست، بي توجه به شلوغي و يا تابلوي بزرگ اين نمايش مذهبي از اين تقاطع مي گذرند. از سر و وضعشان پيداست درس مي خوانند و با توجه به نزديكي فصل امتحانات گامهاي ريز و تندشان، حكايت از عجله براي رسيدن به خانه و سر فرو بردن در كتاب و دفتر دارد. ناگهان صداي شخصي آنها را متوجه خود مي كند. تعدادي از ونهاي پليس ايران با حمايت بنزهاي الگانس كه روي آنها عبارت "پليس امنيت اخلاقي" نوشته شده، در ابتداي خيابان وليعصر زير تابلويي پارك شده اند كه معناي خاصي دارد. روي تابلو به مناسبت نزديك بودن روز سوم خرداد كه يادآور يكي از خاطرات جنگ 8 ساله ايران در 28 سال پيش است، نوشته شده: "خرمشهر! ما آمديم. قدس! ما مي آييم." درست در زير همين تابلوست كه گروهبان پليس، دانشجويان را متوقف مي كند. جوانها، هاج و واج به او مي نگرند. معلوم مي شود كه پليس از آنها مي خواهد تا نسبت خانوادگيشان را با يكديگر تعيين كنند. عده اي از جوانها دخترند و تعدادي هم پسر، نزديك به 15 نفري مي شوند. يكيشان مي گويد: ما همكلاسي هستيم. تازه تعطيل شده ايم و داريم مي رويم ايستگاه متروي ميدان فردوسي تا به خانه برويم. گروهبان پليس، دست بردار نيست. بلافاصله چند پليس زن كه درجه هايشان را روي يقه مقنعه ها نصب كرده اند، دست سه نفر از دختران را مي گيرند و آنها را به زور توي يكي از ونها مي كشانند. صداي جيغ يكي از دخترها بلند مي شود. پليس زن، با خشونت مي گويد: مثل بچه آدم برو داخل! اين ونها پرده هاي ضخيم سبز رنگ دارند و كم كم از تعدادي دختر و پسر پر مي شوند كه جرمشان نداشتن اوراقي است كه نشان مي دهد آنها با يكديگر نسبت فاميلي دارند. تا ساعت 19 و 30 دقيقه، 3 خودروي "ون" از كساني كه به ادعاي پليس داراي "پوشش خلاف شئونات اسلامي" هستند و يا در خيابان با جنس مخالف راه مي روند كه از ديدگاه آنها "رابطه نامشروع با نامحرمان" قلمداد مي شود، پر مي شود. وني كه از همه جلوتر راه مي افتد، نزديك به 10 دختر جوان را در خود جاي داده و دو خودروي بعدي، پسرهايي را همراه مي برد كه تلفنهاي همراهشان را در همان ابتداي بازداشت، از آنها گرفته اند.
سلام بر پهلوانان اين وبلاگ خدا قوت!!!!!
يك سري به وبلاگم بزنيد